۱۴۰۰ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

روایت شکنجه – اعدام مصنوعی جوان ۱۷ ساله برای گرفتن اعترافات اجباری

 


شاید این سوال رایجی باشد که چرا زندانیان به اعترافات اجباری تن می دهند درحالیکه میدانند ازا ین اعترافات برعلیه خودشان استفاده می شود؟ و چرا وقتی زندانی می‌داند هزینه اعتراف اجباری سنگین است چرا دست به چنین اعترافاتی می زند؟

روایتهای زیادی از شکنجه های وحشتناک منجر به اعترافات اجباری در زندانهای جمهوری اسلامی تا بحال نقل شده است. از جمله شکنجه هایی که برادران افکاری متحمل شدند و منجر به اعدام نوید افکاری شد. شکنجه هایی که تا بحال در هیچ دوربینی مانند فیلمهایی که از زندان اوین پخش شد، به تصویر کشیده نشده است.

پویا حسین پناهی خواهر زاده رامین حسین پناهی که در سال ۹۷ اعدام شد یکی از زندانیانی است که در سن جوانی زمانیکه زیر ۱۸ سال سن داشت، بدون ارتکاب هیچ جرمی بازداشت شد. ماموران و مسئولان زندان میخواستند او به اجبار به عضویت در یکی از احزاب کردی اعتراف کند و به این منظور شکنجه‌ی او را تا اعدام مصنوعی پیش بردند.

روایت شکنجه- اعدام مصنوعی جوان ۱۷ ساله برای گرفتن اعترافات اجباری – روایت پویا حسین پناهی؛

روایت شکنجه - اعدام مصنوعی جوان ۱۷ ساله برای گرفتن اعترافات اجباری
پویا حسین پناهی

پویا حسین پناهی در گفتگو با کانون حقوق بشری نه به زندان – نه به اعدام – شهریور ۱۴۰۰؛

من پویا حسین پناهی، گوشه ای از خاطرات تلخ خود را که توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستگیر شده و تحت شکنجه قرار گرفتم تا بتوانند از من اعترافات اجباری بگیرند نقل می‌کنم.

سال ۱۳۹۴ در حالی که ۱۷سال سن داشتم و تا به آن وقت حتی از پلیس هم میترسیدم به اتهام همکاری با یکی از احزاب کردی توسط نیروهای اطلاعات سپاه پاسداران در تهران بازداشت شدم و بعداز ده روز از تهران به اطلاعات شهر سنندج منتقل شدم.

در اطلاعت سنندج اولین کاری کە با من کردند من را بە اتاق بازجویی بردند و بعد از پرسیدن چند سوال شکنجه های جسمی شروع شد، من را به یک سلول انفرادی فرستادند. اولین بار در سن کم با ماموران اطلاعات دست و پنچه نرم میکردم و سراپای بدنم از ترس می لرزید.

شب که شد در آن سلول تاریک و تنگ به زور و با هزار ترس خوابم برد. اون شب نگهبان سلول یکدفعه با لگد به در اتاقم کوبید که بیدار شدم دیدم سلول تاریکه و احساس ترس میکردم توی اتاق دوربین مداربسته وجود داشت، هر وقت خوابم میبرد نگهبان می اومد با لگد به در اتاق می زد که من بترسم.

از فردای آن شب بازجویی شروع شد؛ از من سوال می‌کردند؛ تو با کدام یک از گروهکهای کردی (منظور همان احزاب کرد) همکاری داری و فعالیت سیاسی میکنی؟ من ‌می‌گفتم من کارگرم در تهران مشغول پیک موتوری بودم که شما مرا دستگیر کردید و کاری به گروههای سیاسی ندارم.

اما گوش نمی کردند. آنجا بود که مورد شدیدترین شکنجه ها قرار گرفتم. مرا به زیر زمین بردند، در آنجا چند نفر روی سرم ریختند و تا حد مرگ مرا را کتک زدند، من چند دفعه از هوش رفتم، اما هربار که از هوش می رفتم روی سرم آب می ریختند تا به هوش بیایم و دوباره شکنجه و کتک کاری شروع می‌شد.

یکی از روشهای شکنجه؛ قرار دادن زندانی در سلول زندانیان خطرناک

چند روزی گذشت. یک روز مرا صدا زدند و گفتند چشم بندت را بزن و قرار است اتاقت عوض شود. من را به اتاقی بردند که در آن دو زندانی دیگر بودند. یکی از آنها جرمش همکاری با داعش و دیگری سلفی بود. خودشان خودشان را دیاکو و شورش معرفی کردند. دیاکو اهل سقز و شورش اهل سنندج بود. اما به وضوح پیدا بود که دروغ می گویند و هر دو مزدور وزارت اطلاعات بودند.

تنها ماموریت این دو نفر که معلوم بود بخاطرش پول میگیرند ترساندن من بود تا بتوانند مرا به اعتراف اجباری بکشانند. با هر بهانه ای به من حمله میکردند و مورد ضرب و شتم قرار می دادند. وقتی مرا برای بازجویی صدا کردند تمام صورتم زخم بود. بازجو وقتی مرا دید می خندید و میگفت: «پویا بهت خوش میگذره؟ بدبخت اعتراف کن خودت رو راحت کن»

تنها هدفشان این بود که برای کاری که انجام نداده بودم از من اعتراف بگیرند.

بعد اون شب ۵ روز نه غذا خوردم نه آب، تا من را دوباره به سلول خودم که قبلا اونجا بودم برگرداندند و حتی یکبار بهم تلفن دادند که تماس بگیرم اما آنقدر طی آن مدت تحت انواع فشارهای روحی و روانی و جسمی بودم که هیچ شماره ای رو یادم نمی آمد که تماس بگیرم.

اعدام مصنوعی آخرین تیر برای گرفتن اعتراف اجباری

مدتی از بازداشتم گذشت. آخر شب بود نگهبان سلول صدایم زد چشم بندم را زدم و سوار ماشینم کردند. نیم ساعتی گذشت احساس می‌کردم از شهر خارج شده ایم. بعد نزدیک یک ساعت توقف کردند و من را پیاده کردند. چهار نفر بودند و هوا تاریک و سرد بود. آنها صورت هایشان را بسته بودند که من نتوانم چهره هایشان را تشخیص بدهم.

متوجه شدم که در نزدیکی آبادی خودمان در قورچای هستیم. به من گفتند: «پویا از آبادیت خداحافظی کن چون دیگر اینجا را نخواهی دید. بعد از چند دقیقه دوباره مرا سوار ماشین کردند و به اطلاعات سپاه برگرداندند. در حیاط اطلاعات طناب داری رو درست کرده بودند و گفتند میخواهند اعدامم کنند. گفتند پویا وصیت نامه چیزی داری؟ ترسیده بودم. نمی توانستم حرف بزنم. فقط میدانم میگفتم چی میخواهید از جونم؟ دنبال چی هستید؟ من به چی باید اعتراف کنم؟ باشه به چیزهایی که نکردم اعتراف مینکم! اون شب مرا تا صبح در هواخوری نگه داشتند.

بعد از ان ۳۱ روز در اطلاعات سپاه سنندج بودم.

صدور حکم بر اساس اعترافات اجباری

بعد از همه این شکنجه ها و اذیت و آزار مرا به زندان سنندج فرستادند. بعد از چند روز که در زندان بودم،‌من را به دادگان انقلاب سنندج منتقل کردند. قاضی سعیدی بدون هیچ سوالی، بدون اینکه بگذارد من یک کلمه حرف بزنم، به من یک سال حبس و ۵ سال زندان تعلیقی دادند.

چند روز از «دادگاهم» گذشت و با وثیقه آزاد شدم. بعد از چند ماه دوباره در تهران مرا دستگیر کردند و برای گذراندن یک سال حبسم ابتدا به کهریزک بردند و بعد از یک ماه که در کهریزک بودم مرا به اوین منتقل کردند.

******

این زندانی پس از تحمل دوران حبس در حالیکه از ابتدا هم هیچ جرمی نداشت، از زندان آزاد شد، اما چه بسیار زندانیانی که طی ۴۳ سال گذشته، بخاطر اخذ اعترافات اجباری و با اتهامات واهی، به سرنوشت های تیره و تاری دچار شده اند.

یک یادآوری؛ رامین حسین پناهی برغم فشارها و شکنجه های وحشیانه هرگز حاضر به تن دادن به اعترافات اجباری و تلویزیونی نشد. شکنجه گران وقتی دیدند شکنجه بر او کارگر نیست به او گفتند که اگر مصاحبه تلویزیونی انجام بدهد از طرف «دفتر رهبری»! «مشمول عفو» خواهد شد! کاری که او هرگز حاضر به انجام آن نشد و پای چوبه دار رفت.

هیچ نظری موجود نیست: